silkroad |
|||
چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 16:56 :: نويسنده : فرزاد
نمیخواستم ناراحتتون کنم ولی بعضی وقتا آدم باید این چیزا رو ببینه و ناراحت بشه تا یکم به خودش بیاد... اول از همه خدارو شکر کنه بابت نعمت هایی که بهش داده و کسی قدرشو نمیدونه بعدشم کمک کنه به بنده هایی که اسیر دست روزگار شدن و نیازمند کمک ماها هستن چقدر خوشحالم از اینکه میتونم هر دفعه ای اینجا چه از طریق دوستان چه خودم یادی از بچه هایی بکنیم که دارن بدترین سختیها رو تحمل میکنن.. نمیتونیم کار بزرگی براشون بکنیم اما دعا کوچیکترین کاریه که میتونیم براشون بکنیم.. چقدر دلم میخواست تمام قصۀ دخترک کبریت فروش یه خواب بود اما متاسفانه یکی دیگه از واقعیت های تلخ زندگیه عشق در سپیده دمان بال نقره ای اش را گشود و پرید از ایوان قلب من تا پنجره حضور تو با یک سینه راز و یک پنجره آواز پرواز میکنم به آنجا که حضور تو در باغ آرزوهای من شکفته است.
در خاطرم فرشته ای آفریدم که تمامی شب را با او به نجوا می نشینم سپیده در چ هره ی او موج می زند و شب،در گیسوی آشفته اش در حریم پرده های لحظه ها به بوسه ای زنده می شوم و در شرم سرخ خویش می میرم آه ای زلالی عشق نگاهم از تفسیر روشنایی تو ناتوان است خواندن این راز را به تو می سپارم دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, :: 1:16 :: نويسنده : فرزاد
ای دختر جوان ای قامت برکشیده تا ارتفاع بلوغ بر قاف شکوهمند عزم تو سیمرغ پر میزند پیکرت، بازتاب پاکی مریم بشارت شجاعت " ارتمیس " و لباس رزم بر تنت زیباترین جامۀ عروسان آنگاه که دژخیم، انبوه ابروانت را به خون کشید و با هفت قلم شکنجه زیبایی حماسی تو را ، ابدی کرد توفان در نگاه آهوانه ات می رقصد و خشم در چشمانت عصیان می کارد
آه ای قهرمان! کهکشان با وسعت دیر ساله اش در برابر عظمت قلب تو چقدر کوچک است.
پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:, :: 21:5 :: نويسنده : فرزاد
باغ ها تشنه اند آسمان را نه ابری,و نه بارانی پنجره ها بسته اند و نفس ها خسته از سموم جاری هوا و ثانیه ها در خستگی کشدار،خمیازه میکشند چلجله ها در کوچ و شهر،، در رویای بهاران خواب رویش و شگفتن را تکرار میکند فردا در راه است با چشمه ها و گلهای شکوفنده و من فریاد خواهم زد: برگردید پرستوها که عطر بهار جاری ست. آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|