silkroad |
|||
چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 16:56 :: نويسنده : فرزاد
نمیخواستم ناراحتتون کنم ولی بعضی وقتا آدم باید این چیزا رو ببینه و ناراحت بشه تا یکم به خودش بیاد... اول از همه خدارو شکر کنه بابت نعمت هایی که بهش داده و کسی قدرشو نمیدونه بعدشم کمک کنه به بنده هایی که اسیر دست روزگار شدن و نیازمند کمک ماها هستن چقدر خوشحالم از اینکه میتونم هر دفعه ای اینجا چه از طریق دوستان چه خودم یادی از بچه هایی بکنیم که دارن بدترین سختیها رو تحمل میکنن.. نمیتونیم کار بزرگی براشون بکنیم اما دعا کوچیکترین کاریه که میتونیم براشون بکنیم.. چقدر دلم میخواست تمام قصۀ دخترک کبریت فروش یه خواب بود اما متاسفانه یکی دیگه از واقعیت های تلخ زندگیه نظرات شما عزیزان: karen 101
ساعت22:35---17 آذر 1390
oOpsS!!!
پاسخ:گریه نکن عزیز.خیلیا هیتن به این موضوع میخندن :) siamak
ساعت19:58---17 آذر 1390
هر روزم داره تعداد اینجور بچه ها بیشتر میشه پاسخ:متاسفانه آره
داستان دخترک کبریت فروش چی بود؟
یادم نیست پاسخ:یکی بوود یکی نبوود غیر از خدا هیچکس نبود اووو خسته شدم باقیه شو بدن میگم حــســـیــــن
ساعت9:52---17 آذر 1390
پاسخ:داداش ببخشید،،،نمیخواستم ناراحتت کنم
آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|