silkroad |
|||
جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : فرزاد
دختر کنار پنجرخ تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد می برم به تو عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را با هر چه طاابی یه خدا می خرم ز تو بر شاخ لخت و عور درختی شکوفه ای با ناز می گشود دو چشمان بسته را مرغی میان سبزه ز هم باز می نمود آن بالهای کوچک زیبای خسته را خورشید خنده کرد و آواز خنده اش بر چهر روز روشنی دلکشی دوید موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او رازی سرود و موج به نرمی رمید از او خندید باغبان که سر انجام شد بهار دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|